داستان های الهام بخش – سال دوم هفته 46
حلم و سعهصدر امام حسن علیهالسلام
«دلی که میبخشد، بزرگتر است از شمشیری که فتح میکند.»
در شهر زرّین مدینه، هنگامی که خیابانها پس از عبور آفتاب عصر در آرامش فرو رفته بود، امام حسن علیهالسلام، نوهی گرامی پیامبر صلیاللهعلیهوآله، با وقار و آرام در کوچهها قدم میزد. چهرهاش از آرامش درونی میدرخشید؛ آرامشی که از دلی بیکینه سرچشمه میگرفت.
در این هنگام، مردی از شام – که ذهنش با سخنان دشمنان اهلبیت علیهمالسلام آلوده شده بود – امام را شناخت و با خشم به سوی او شتافت. چشمانش پر از نفرت بود. بیهیچ درنگی زبان به دشنام گشود و امام و پدر بزرگوارش، امیرالمؤمنین علیهالسلام، را ناسزا گفت. مردم که شاهد ماجرا بودند، در سکوتی سنگین ایستادند و منتظر واکنش امام شدند.
اما امام حسن علیهالسلام نه فریاد زد و نه چهره درهم کشید. تنها با نگاهی آکنده از شفقت به او نگریست، گویی انسانی گمگشته را میبیند. وقتی مرد شامى از شدت خشم نفسنفسزنان ساکت شد، امام با لبخندی آرام فرمود:
«ای مرد، گمان میکنم در این شهر غریبی و شاید مرا نمیشناسی. اگر گرسنهای، تو را سیر میکنم. اگر نیاز به لباس داری، برایت تهیه میکنم. اگر بیخانهای، همراه من بیا و میهمان من باش.»
خشم مرد ناگهان فرو نشست. رنگ از چهرهاش پرید، صدایش لرزید و اشک از چشمانش جاری شد.
گفت: «من نزد تو آمدم در حالی که از همه مردم دنیا بیش از همه از تو نفرت داشتم، اما اکنون هیچکس نزد من عزیزتر از تو نیست.»
آن روز، مدینه شاهد معجزهای بود بزرگتر از هر پیروزی در میدان نبرد – فتح دلی با مهربانی.
درس این داستان:
اهلبیت علیهمالسلام آموختند که قدرت واقعی در غلبه بر دیگران نیست، بلکه درغلبه بر خشم خویش است. بردباری آنان ضعف نبود، بلکه جلوهای ناب از رحمت الهی بود – نوری که میتواند کینه را به محبّت بدل کند.
news via inbox
Subscribe to the newsletter.

